سعید به دنیا آمد
سعید به دنیا آمد ؛ سه روز مانده به ماه رمضان هجده آذر سال ۴۴
سحر بود. آن موقع احتمالاً همه اهل خانه فکر میکردند نوزادی است مثل نوزادهای دیگر.
حتی همان کسی که در اتاق کناری، آن خواب را دیده بود خوابش را بیست سال در گنجینه اسرار دلش محفوظ نگه داشته بود.
شاید با خودش میگفته حالا یک خوابی دیده و نباید اعتنا کرد شاید هم مردد بوده که برای کسی تعریف کند یا نه.
اما نمی توانست شادی خود را پنهان کند با دیدن رشد جسمی و روحی سعید تردید او تبدیل به یقین می شود.
اما هنوز موقعیت برای بیان خواب نیافته بود....
تا اینکه سعید شهید شد ؛ گفت شب تولد سعید که خانه آنها خوابیده بود، در عالم رؤیا سیدی را می بیند که به او میگوید: « خوابیده ای؟ برخیز مسافر کربلا در راه است. به استقبال او برو»
و او شادی کنان به اتاقی که سعید در آن متولد شده بود وارد می شود .
بیست سال طول کشید تا خواب او تعبیر شود
و مسافر کربلا راهی سفرش شود....
- ۰۲/۰۸/۰۶